کاری از گروه تکاوران وطن
آنان همه از عشق و عاشقی گویند
ولی ما از دل سربازان گوییم برایت
چرا مادر مرا 20 ساله کردی
به بیرجند خراب آواره کردی
خیال کردم که خدمت عشق وحال است
ندانستم که خدمت ضد حال است
به دروازه بیرجند که رسیدم
صدای طبل و شیپور را شنیدم
خیال کردم که این طبل نظام است
به خدمت آمدم حالم خراب است
بیا مادر بکن شیرت حلالم
که شاید در غریبی جان سپارم
دم اول تراشیدن سرم را
لباس ارتشی کردن تنم را
یه شب در پادگان پاسدار بودم
همه در خواب ومن بیدار بودم
الهی خیر نبینی سرگروهبان
چرا کردی مرا دیشب نگهبان
نوشتم نامه ای بر برگ چای
کلاغ پر می روم مادر کجایی
نوشتم نامه ای بر برگ خرما
چطور طاقت بیارم 21 ماه
لباس ارتشی رنگ زمین است
که مادر غم مخور خدمت همین است
لباس ارتشی 9 دکمه دارد
دل سرباز همیشه غصه دارد
از آن روز که خوردم سیب زمینی
شدم سرباز نیروی زمینی
بسوزد آنکه خدمت را بنا کرد
مرا از تو تورا از من جدا کرد
نظرات شما عزیزان: